معنی بک جور و یک شکل

حل جدول

بک جور و یک شکل

یکدست


یک جور و یک شکل

یکدست


یک شکل و یک جور

یکدست

یکسان، یکنواخت

لغت نامه دهخدا

یک جور

یک جور. [ی َ / ی ِ] (ص مرکب) یکدست. یک طور. یکسان. مانند هم. (از یادداشت مؤلف).


بک

بک. [ب َ] (اِ) انگشت و زغال. (ناظم الاطباء). زگال.

بک. [ب َ] (انگلیسی، اِ) پشت. دوتن [بک راست، بک چپ] از یازده تن بازیکنان فوتبال که در خط دفاع قرار دارند وظیفه ٔ آنان حفظ دروازه بان گُلِر از حملات دسته ٔ مخالف است.

بک. [ب َ] (ترکی، اِ) مخفف بیک است بمعنی بزرگ، نظیر بیک و بیوک که بمعنی بزرگ باشد و در آخر اسماء ترکی درآید بجهت تعظیم و تکریم وردیف خان باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه را که بعضی بخطا بیک نویسند لقب کسانی بوده است که پایه ٔ آنان پایین مرتبه ٔ پاشا بوده است و کلمه ٔ اتابک نیز ترکیبی است از اتا بمعنی پدر و بک بمعنی بزرگ یا بزرگتر. اصل این کلمه ٔ بک مخفف بیوک است بمعنی بزرگ و کبیر. (از النقود ص 136). و رجوع به بیگ شود:
سالار بک ای در صف احرار دلیر
دست تو گه جود و سخا کردن چیر.
سوزنی.
بوالبشر کو علم الاسما بک است
صد هزاران علمش اندر هر رگ است.
(مثنوی).
چون قدم با شاه و بابک میزنی
چون مگس را در هوا رگ میزنی.
(مثنوی).

بک. [ب ُ] (اِ) رخساره و روی را گویند. (برهان). رخساره و رو. (ناظم الاطباء). رخسار. (رشیدی). رخساره. (از جهانگیری). رخسار و چهره. (آنندراج) (انجمن آرا). گونه. چهره. (در گناباد خراسان) (از محمد پروین گنابادی):
تا زبعزت زنیم پر از باد کن پچت
گرنه تپانچه باز خوری تو ز ما به بک.
پور بهای جامی (از جهانگیری) (آنندراج).
|| نوعی از کوزه باشد که دهن تنگ و گردن کوتاهی دارد، شکم آن پهن و گرد میباشد و آنرا تنگ هم گویند. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تنگ که نوعی از کوزه ٔ دهن تنگ بود که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است. (ناظم الاطباء). || یک سوی از قاب بازی. (از برهان) (یادداشت مؤلف). || بی هنری و بی عقلی. (از برهان). ناهنرمندی. (ناظم الاطباء). ناهنری. (شرفنامه ٔ منیری). || رعنایی. (شرفنامه ٔ منیری). || جهل ونادانی. || یکنوع غلیان سفالینی که غلیان بک نیز گویند. (ناظم الاطباء). غلیانی سفالین از جنس کوزه در قرای فارس متداول است آنرا نیز غلیان بک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || یک نوع بازی در میان کودکان، آنکه به پشت خوابد و پاها را بلند کند، جیک، و آنکه دست و پاها را برزمین گذاشته سرین را بالا نماید بک نامند. (ناظم الاطباء). || از بازیهای پچول، نام یکی جیک و شکل دیگر را بک خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جانب برآمده ٔ قاب یا کعب یا استخوان پژول. مقابل جیک که جانب فرورفته ٔ آن است.

بک. [ب َ] (اِخ) نام شهری است در ماوراءالنهر. (برهان) (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

یک جور

‎-1 (صفت) یکدست مانندهم، یکسان.

فارسی به ایتالیایی

یک شکل

uniforme

واژه پیشنهادی

بک

بک

فرهنگ معین

بک

نوعی کوزه دهن تنگ که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است، تنگ، نوعی غلیان سفالین، غلیان بک. غلیان بک: نوعی غلیان سفالی. [خوانش: (بُ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

جور

گونه، نوع،
(صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظم‌وترتیب و بسامان،
(صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری،
* جور شدن: (مصدر لازم)
فراهم و آماده شدن،
مرتب و هماهنگ شدن،
* جور کردن: (مصدر متعدی)
فراهم و آماده کردن،
مرتب و هماهنگ کردن،

معادل ابجد

بک جور و یک شکل

617

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری